جدول جو
جدول جو

معنی لعل روان - جستجوی لغت در جدول جو

لعل روان
لعل مذاب، لعل تر، کنایه از شراب انگوری
تصویری از لعل روان
تصویر لعل روان
فرهنگ فارسی عمید
لعل روان
(لَ لِ رَ)
کنایه از شراب لعلی انگوری باشد. (برهان). کنایه از شراب سرخ است. (آنندراج) :
لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور
زین فلک زمرّدین بهر چه مار میخوری.
خواجه سلمان (از آنندراج).
، کنایه است از اشک خونین:
گر چو چنگم در بر آیی زلف در دامن کشان
از مژه یک دامنت لعل روان خواهم فشاند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لعل رمانی
تصویر لعل رمانی
لعل سرخ رنگ به رنگ دانۀ انار، برای مثال خم شکن نمی داند این قدر که صوفی را / جنس خانگی باشد همچو لعل رمانی (حافظ - ۹۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعل فشان
تصویر لعل فشان
آنکه لعل بیفشاند، کنایه از آنکه بادۀ لعل فام در ساغر بریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعل گون
تصویر لعل گون
لعل فام، به رنگ لعل
فرهنگ فارسی عمید
(طِ نِ گَ)
فشاننده و پاشندۀ لعل:
پای سهیل از سر نطع ادیم
لعل فشان بر سر در یتیم.
نظامی.
، از صفات ساقی است. (آنندراج). ساقی باده ریز:
لعل فشان ساقی زرین کمر
گشته چو خورشید فلک لعل گر.
میرخسرو (از آنندراج).
، شیرین زبان
لغت نامه دهخدا
(لَ لِ رُمْ ما)
از انواع لعل به رنگ ناردانه:
زمرد دیدۀ افعی چگونه می بپالاید
عقیق و لعل رمانی چرااصل از حجر دارد.
ناصرخسرو.
محتسب نمی داند این قدر که صوفی را
جنس خانگی باشد همچو لعل رمانی.
حافظ.
ز چشمم لعل رمانی چو می بینند میخندند
ز رویم راز پنهانی چو می بینند میخوانند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(لُ بِ رَ)
کنایه از شراب است. (مجموعۀ مترادفات ص 224)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مانند لعل. لعلی:
آهوی شیرافکن ما گاو زرین زیردست
از لب گاوش لعاب لعل سان انگیخته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از لعاب روان
تصویر لعاب روان
خدوک روان، می
فرهنگ لغت هوشیار
لال فشان باده ریز آنکه لعل و جواهر دیگر افشاند: پای سهیل از سر نطع ادیم لعل فشان بر سر در یتیم. (نظامی لغ)، باده ریز: لعل فشان ساقی زرین کمر گشته چو خورشید فلک لعل گر. (امیر خسرو آنند. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعل رمانی
تصویر لعل رمانی
لال دانه اناری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعل گون
تصویر لعل گون
لالگون
فرهنگ لغت هوشیار
لال سان لالدیس مانند لعل لعل رنگ: آهوی شیر افکن ما گاوسیمین زیر دست از لب گاوش لعاب لعل سا انگیخته. (خاقانی. سج. 393)
فرهنگ لغت هوشیار